امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

شیطونکی بنام امیر مهدی

کچل کچل کلاچه ........روغن کله پاچه

سلام به روی ماهت  به چشمون سیاهت عزیز دلم امروز میخوام از کچلی هایت بگم تو دل مامانی که بودی بدجوری سوزش معده داشتم این آخری هاش هرکی میفهمید میگفت پسملت داره مو در میاره منم که منتظر یه بچه با موهای مشکی بودم موقعی که اومدی دنیا مو که نداشتی هیچی ابرو و مژه هم نداشتی  باورم نمیشد که پس چی این قدیمی ها میگفتن  یه پسر کچل اومد دنیاااااااااا تا چند وقت هم اصلا در نمیومد این موهای نازت به همین خاطر مجبور شدیم چند بار سرت رو با تیغ بتراشیم فدات شم اصلا نمیترسیدی یه کاسه آب میذاشتم جلوت و باباحمید هم مشغول تراشیدن مو که چه عرض کنم پرز های سرت میشد  بعداز چند بار تیغ زدن دیگه گل پسر مامانی مو دار شد ...
29 آبان 1391

تولد گل پسری

                        سلام عزیز دلم  امیر کم       امروز سوم محرم هستش من توی همچین روزی تونستم برای اولین بار فرشته ام رو در آغوش بگیرم تولد قمری ات مبارک باشه    من امروز رو به نیت سلامتی شما و خانواده و رفع همه مشکلات روزه گرفتم ایشالله خدا قبول کنه                              دوستتتت داااارررررم   ...
28 آبان 1391

علی اصغر شدن امیر

فدات بشم الهی عزیز دلم اینقدر با لباس حضرت علی اصغر ناز شده بودی که حد نداشت   سال اول زندگیت نزدیک تولدت بود که محرم اومد و من و بابا حمید تصمیم گرفتیم که گل پسرمون رو  علی اصغر امام حسین کنیم و توی مراسم تعزیه روز عاشورا بدیم بغل کسی که نقش امام  حسین رو بازی میکنه صبح که از خواب بیدار شدی بعد از صبحانه و مراسم تعویض پوشک و شیر خوردن لباست رو که زن دایی نرگس بهت داده بود رو آوردم و تنت کردم ولی اینقدر شیطون بودی که اجازه نمیدادی سربندت رو ببندم منم مجبور شدم  دست نگه دارم تا بریم حسینیه اونجا شما حسابی شیطونی کردی و خوابت برد منم ازفرصت استفاده کردم و سربندت رو بستم و بابا حمید اومد دنبالت  و شم...
27 آبان 1391

پسرک روروئک سوار

سلام بر هستی زندگیم  امیر جونم: خیلی زود بزرگ شدی و هرروزم شیطون تر از روز قبل میشدی با اینکه مدام دوست داشتم در آغوش بگیرمت ولی شما بر خلاف بچه های دیگه که بغلی میشدن از آغوشم فرار میکردی چون دوست داشتی با تمام قوافضولی و خراب کاری بکنی توی خونه همه چیز رو بهم میریختی ومنم دنبالت باید جمع میکردم تا اینکه بالاخره تونستی توی رو روئک بشینی و اون موقع بود که حسابی کیف میکردی از اینکه با سرعت از دستم فرار میکردی حدود 6 ماهگی بود که تونستی به کمک بالش بشینی و پا بزنی .   توی روروئک با کمک بالش  نشستی عزیزم   قربون اینجور نگاهت بره مامان عزیزم     اینجا داشتیم خونه تکونی میک...
27 آبان 1391

یا اباعبدلله الحسین

عالم همه محو گل رخسار حسین است؛ ذرات جهان در عجب از کار حسین است؛ دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش    یعنی که خدای تو عزادار حسین است دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم  بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان حسین را نگیرم چه کنم باآب طلا نام حسین قاب کنید با نام حسین یادی از آب کنید خواهید مه و سر بلند و جاوید شوید تا آخر عمر یادی از ارباب کنید   باز محرم و دلها شکست  از غم زینب دل زهرا شکست باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمر خاک شکست آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست قاسم و لیلا همه در خو...
27 آبان 1391

به دنیا اومدن امیر

سلام به پسر گلم امیر عزیزم :                برای شروع اول میخوام بدونی که منو پدرت با عشق تصمیم گرفتیم که فرشته ای به زندگیمان وارد کنیم اول از همه یه دکتر خوب پیدا کردیم تا فرزند عزیزمون به سلامت دنیا بیاد خانوم دکتر قرائی بهترین فردی در تاریخ 18 فروردین سال 87 فهمیدم که عزیز ترین موجود خداوند در وجود من درحال رشد هست اینقدر خوشحال شدیم که نمیدونستیم چه جوری از خداوند تشکر کنیم  دوران بارداری خوبی رو داشتم  البته اگه کمتر زیر معده مامان لگد میزدی بهترم میشد چون 2 ماه تموم حالم خیلی بد بود البته میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیست چون توی این ...
26 آبان 1391
1